مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۰۱تیر
شاید توقع بی جایی ست که از یک نفر که تازه ازدواج کرده، بخواهی، یا حتی توی ذهنت فکرش را بکنی که چرا توجه اش و نسبت به مسائلی که در گذشته داشته کم شده ؟ یا اینکه چرا برخوردهایش نسبت به آنچه بود، تغییر کرده؟در پاسخ به خودت می گویی که بهرحال او تازه وارد دنیای جدیدی شده و همه ی اینها طبیعی ست و شاید اگر تو هم در شرایط او بودی همینطور بودی. و باید به او فرصت بدهی که با شرایط جدیدش و حال و احوال جدیدش کنار بیاید و به قول خودمان بفهمد با زندگی چند-چند است..چند وقتی که میگذرد و میبینی که این حالات جدید ، دیگر بخشی از خصوصیات این فرد میشود، به صرافت جویا شدن دلایلش از خود شخص می افتی.. و تازه آنجاست که میبینی.... اوووووه!!!  چه اشتباهی کرده ای که تا حالا عقب ایستاده ای!  تازه به خودت هم بدهکار میشوی که چرا تا حالا سراغ فلانی نرفتم و اگر رفتم چرا سیریش نشدم که چه و چه! و خلاصه کلی خودت را به خاطر اهمال خودت سرزنش میکنی و حتی زیرآب خودت را پیش خودت میزنی که اگر فلان روز فلان جا فلان کار را کرده بودم الان چه بود و چه..بعد می آیی برای نفر بعدی که در شرایط مشابه است این اشتباه را نکنی ؛ که دقیقا اشتباه دوم را مرتکب میشوی و این یکی به تو میگوید که مسائلش به تو هیچ ربطی ندارد و برو سر قبر دیگری فاتحه بخوان!این میشود که کلا سیاست یک قدم به جلو و یک قدم به عقب را انتخاب میکنی و سعی میکنی آسته بروی و آسته بیایی. چرا که تجربه به تو ثابت کرده که آدم ها توی این شرایط ممکن است خیلی متفاوت باشند.ولی یک وقتهایی هست که داری از تو ذوب میشوی و فرد مذکورت هم ذوب میشود.عقب می ایستی ذوب میشوی.جلو میروی هم ذوب میشوی.او هم همینطور.طرف این بحث ها گاهی برایت آنقدر مهم است، که نمیتوانی کمتر از ثانیه ای غم اش را تاب بیاوری..خودش هم که عادت به گفتن هیچ کلمه ای ندارد.. گرچه ادعایی جز این دارد.تو او را میبینی و از حال او میشکنی و او در حال خودش فرو رفته..هیچ تلنگری هم او را به خود نمی آورد..  حتی اگر تو ساعت ها به او کلمه تعارف بزنی و تا پاسی از شب ارتعاشات نگاهش را به قلب بسپاری..این حرف هاکه مدت هاست توی سینه ام حبس کرده ام،امشببه مناسبت حلول ماه مهربانی،اجازه گرفتند که از محبس شان خارج شوند..تا ماه ضیافتبرای ما دعا کنید..شاید دلهامان، لایق دیدار شود..ببخشید اگر این پست، آهنگ پست های دیگر را ندارد و بلند است نه به بلندی قصه ی غمی که به سینه دارم..دعا میکنم آنکه به دل مینشیند، در انتهای انگشت اشاره، نیوشنده باشد. انشالله.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۴/۰۱
نرگس حسینی

نظرات  (۳)

۰۱ تیر ۹۱ ، ۲۱:۳۶ کهکشان خاموش
حرف زدن معمولیتم پر ابهامه ... می فهمی و نمی فهمی ( شخص خواننده منظورمه ) ..
پاسخ:
شما به بزرگی خودتون ببخشید.
۰۲ تیر ۹۱ ، ۱۰:۱۲ کهکشان خاموش
نه !!! نیاز به عذر خواهی نیست ... من باید درکمو زیاد کنم که معنی هر مدل حرف زدنیو بفهمم ... تو بنویس ، من نوشته هاتو دوست دارم .
پاسخ:
قربون مرام و معرفتت!!!
سلام
تجربه ی سختیه
یعنی وقتی گیر میکنی که می خوای بشنوی
و حس می کنی که می خواد حرف بزنه
اما ...
این اما هم تو رو کشته هم اونو
اما رو ول کن
شروع کن
بدون بهانه و سنجش
شروع کن چون هم اون پایست هم تو
به هم پاس ندید وگرنه نتیجه نمیده
پاسخ:
چشم.