۱۲شهریور
گاهی.. مثل امروز
شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۰، ۰۶:۳۳ ب.ظ
نگه داشتن بعضی کلمه هالای استخوان های سینهکار سختی است..گاهی سنگینی اشاز درد قفسه ی سینه بعد از تنفس مصنوعی هم بیشتر است..این را فقط کسانی میفهمندکه یکبار با تنفس مصنوعی ، احیا شده باشند....ولیوقتیآن کلمه هابه پرتگاه گفتگو میرسندو میان تارهای گلوجا خوش میکنندو هر آندر انتظار ادراک صوتی اند،دردی عمیق تر دارند....و منگاه گاهیمثل امروزآن درد را چشیده ام...درد عجیبی ست..از جنس دردهایی که همه را یاد زجر کشیدن می اندازد،نیست....فقط همین را میتوانم در توصیفش بگویم..
۹۰/۰۶/۱۲
هیچ چیز.
و کاش من
جای همه ی آن مزخرفات
فقط در چشمانت نگاه می کردم
و میگفتم که باز هم خیلی شجاعی که توان گفتن در خود جمع کردی
فقط
برای
اینکه
به
قولت
وفا کرده
باشی
حتی اگر برایت گران تمام شود
و برای گفتنش به هر دری بزنی
و بدنت
هربار در هرم حیا و پاکدامنی
غرق در عرق
خیس و سوزان بشود ...
ببخش برای بی فکری هایم
نتیجه
هرچه
که
باشد،
امید که برای رضای خداباشد.
اما ته همه چیز،
هرطور که شد،
برای رضای خدا
و نه هیچ چیز دیگر
کنارم بمان.
بهار،
حضور توست
بودن توست ...