۱۵تیر
همه با مرام های عالم..
چهارشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۰، ۰۸:۰۲ ب.ظ
گفته بود اگر خودم را به مراسمش نرسانم،دیگر اسمم را نیآورد.گفته بوددیگر نه مننه تو....گفتم دختر خوبنیستم..من 6ماه است برای این برنامه فکر کرده ام..کار کرده ام..حالا نمیشود همینطور یکهو نروم....گفت خودت میدانی..دیگر اسمت را هم نمیاورم اگر نیایی....شب مراسمشدل توی دلم نبود..همه چیز هم بهم ریخته بود..مسئول گروه داشت از حال میرفت بس که خسته بود..دو سه بار بهش گفتم،اجازه بدهید من بروم مراسم دوستم،صبح برای اذان صبح برمیگردم..میگفت جان هر که دوست داری با من شوخی نکن!!آن شب تا نزدیکی های صبح پای سیستم بودم...کارها بدجور بهم گره خورده بود..پشتیبانی هم که از این کارها و برنامه ها در حد ِ.... تمام آن شبداشتم به این فکر میکردم که جدا دیگر اسمم را هم نمیآورد..یک دنده بود و لج باز....آن شب بهش زنگ هم زدم..کس دیگری جواب داد....بعد از مراسمش هم چندین بار تماس گرفتم..جواب نداد که نداد....دارد میشود چهار سال.چهار سال که دلم برایش تنگ شده و جواب تلفن هام را نمیدهد....آخرین بار سرخیابان آبان همدیگر را دیدیم..حالش خیلی خوب نبود....حالا دیگر باید برای خودش خانم دکتری شده باشد....خدا را چه دیدیشایددیدار ما افتاد به یک بیماری!!شاید همافتاد به قیامت....فقطببینمش.
۹۰/۰۴/۱۵
عاقبت تک خوری همینه دیگه!!!!