۲۵آذر
بند دهم
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۹، ۰۴:۱۱ ق.ظ
باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟ آوازه ی شفاعت ما، رستخیز شد در ما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟ ما کشته ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟ بی سر دوباره می گذریم از پل صراطتا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟ بسیار آمدند و فراوان، نیامدند من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟ بنشین به پای منبر من، نوحه خوان، بخوان!تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم راز غدیر گویم و شرح فدک کنم
۸۹/۰۹/۲۵