۰۸آذر
کسی که هیچوقت ندیدمش..
دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۴۴ ب.ظ
بهش گفت چطور میتونم با کسی حرف بزنم که هیچ وقت ندیدمش..هیچ خاطره ای ازش ندارم...همینو گفت و از روی سنگ قبر بلند شد..مرد تنها موند و با بعد سالها با زنش که حالا مدتها بود آروم خوابیده بود ، یه دل سیر ، خلوت کرد.........پدرش براش ، فقط یه سنگ قبر بود..ولی عاشقش بود..میمرد براش..وقتی رسیدیم بالای قبر ، نمیشد اشکها شو فاکتور گرفت..براش آب آوردم..یه سطل ..دوتا..سه تا......هفت تا..شایدم شیش تا....دل نمیکند..تمام هیکلش خیس شده بود..میشست و گریه میکرد و حرف میزد......طاقت نیاوردم..رفتم عقب......چقدر حرف داشت برای گفتن..چقدر درد دل......چه حالی بود..هیچوقت یادم نمیره..یه شب زمستونی..توی بهارِ بهشت آباد...........تو به این چی میگی.....؟
۸۹/۰۹/۰۸
[اشک]