۲۹آبان
سفر و باز هم وقایع اتفاقیّه...
شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۸۹، ۰۷:۰۲ ب.ظ
یادم آمد که سی دی ها را توی دفتر جا گذاشته ام.
دیدم حالا که همه مشغول جلسه ی توجیهی اند و کسی به من کاری ندارد
بهترین وقت است که بروم و بیارمشان..
زدم از جلسه بیرون و دویدم سمت دفتر .. یکهو دیدم اگر میانبر بزنم از
وسط چمنها بروم زودتر میرسم..
دویدم سمت چمنها..
چمنها که تمام شد یک سیم
بکسل بود که سرگیر بود .. داشتم ردش میکردم که با تمام هیکل آمدم روی زمین...!
تقریبا همه ی وجودم آش و
لاش شده بود..
سریع بلند شدم و شناسایی
موقعیت کردم ، که اگر کسی نبود یکم آه و ناله کنم!
ولی دست برقضا دو نفر زل
زده بودند به من.. از روی گردی صورتشان فهمیدم که به سمت من بود.. چون از شدت درد
چشم هایم همه جا را تار میدید..!
پس همانطور که بودم به
دویدن ادامه دادم..
سریع رفتم دست هام را که
پر از خط و خوط و خون شده بود شستم و سر زانوهام را که بدجور درد میکرد و خاکی شده
بود پاک کردم..
و انگار نه انگار رفتم
دفتر و سی دی ها را برداشتم..
حتی یادم رفت توی دلم یک
فحشی ، چیزی به سی دی ها که باعث و بانی این زمین خوردن شده اند بدهم!!!!
فقط یک چسب زخم زدم به
انگشت کوچک دست چپم که هنوز خون ازش میرفت ، و حسابی میسوخت..
.
.
تمام مدت بدنم درد میکرد
توی اتوبوس..
ولی آنقدر نبود که بخواهم
زیاد نک و ناله کنم..
فقط وقتی یکی باهام دست
میداد و ته معرفتش را جمع میکرد توی دستهاش ، دادم به هوا میرفت!!!! که آخه پدر بیامرزدستم پکید!! یواش تر!!!
.
.
به هتل که رسیدیم
نتوانستم تکان بخورم..
رفتم که یکمی استراحت کنم
بلکم بهتر شود..
چشمتان روز بد نبیند..
از خواب که بیدار شدم شده
بودم عین چوب خشک!!!
اشکم داشت در می آمد!!
.
.
با هزار جور مشت و مال و
ماساژ های خاص و آبگرم و صد جور ادا- اطفار دیگر توانستم از جام تکان بخورم!!!
.
.
اینبار به جای اینکه کل
همسفران از حضور من مستفیض شوند و دچار یک بلای همگانی شوند ، فقط شخص خودم دچارش
شده بودم..!!
.
.
انگار قرار است چیزی را
بفهمم که نمیفهمم...
.
.
خدا به داد برسد..
امسال ، بهمنشیر و ...
۸۹/۰۸/۲۹
الهی
خیلی دردت اومد
عیبی نداره بزرگ که شدی یادت میره سی دیا رو جا نزاری !