مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۰۷تیر

آنتراک

دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۸۹، ۰۱:۲۲ ب.ظ
راه هم که میروم ولم نمیکنند این کلمه های سرگردان ذهنم!توی ذهنم مدام مینویسم!کاش میشد مدام نوشت همه چیزهای ساده زندگی را...یک عالمه روزنوشت دارم توی صفحه ی ذهنم.قد نیم ساعت استراحت کن بگذار بخوابم. از دیشب که نخوابیده ام تا حالا یک بند دارد مینویسد ....جان مادرت برو آنتراک!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۴/۰۷
نرگس حسینی

نظرات  (۳)

سلام ن حسینی ،بزرگترین دلبستگی شما چه چیزی بوده که خداوند آن را از شما گرفته است و بجایش خودش را داده؟
پاسخ:
علیک سلام. آدم ها به خیلی چیزا وابسته اند. ولی هرکس یه کم که با خودش رو راست میشه میبینه توی دنیا فقط یکی دوتا دلبستگی داره که داره بخاطرشون نفس میکشه. منم یه دبستگی بزرگ و غریب داشتم. که کمتر قدرشو دونستم. مادرم.
شبیه این را به خودم زیاد میگویم...

به ان "خودی "که با این کلمه های سرگردان نمی داند چه کار کند...

خوب است که "خودُ "شما می نویسد.
این موهبت بزرگی ست.

باور کن...

چون وقتی به زبان می ایند ، زیر ِ لب

و خودشان بی انکه از "خودِ تو"اجازه بگیرند بیان می شوند،

اهسته ،

گاهی ارزو میکنی کاش به نوشته شدن بسنده می کردند تا یک وقت خدای نکرده این لب زدن ها ذهن رهگذران را درگیر سوال نکند ان هم سوال هایی که هرگز پرسیده نمی شوند...

راه که می روم بیشتر ...

مخصوصا ان مسیر کذایی ِ طولانی که یک بار،حدود ِ یک سومش را همراهم امدی...

بهت گفته بودم که همراهی ان روزت برایم چقدر ارزشمند بود؟

گمان نمی کنم گفته باشم...

این ها مُصِر ، با اراده و خستگی ناپذیرند...انتراک در کارشان نیست.


پاسخ:
نگفته بودی. نیاز هم نبود. دیگر خیلی پیش نمی آید با کسی قدم بزنم. مخصوصا از وقتی کمی درس میخوانم مثلا..! همیشه دلم میخواست یک پیشنهاد برایت داشته باشم .... ولی خب احساس میکردم به در بسته میخورد.. چون تو ... و آدم هایی مثل تو فقط وقتی ضرورت چیزی برای خودشان ثابت بشود آن را انجام میدهند.. آن هم به نحو احسن.. ولی خب میگویم.. شاید یک روز به دردت خورد. حتی شده دست و پا شکسته.. گاه گاه... بی گاه... بنویس.
چرا، می نویسم...

ولی کسی نمی داند.

حتی شما دوست عزیز.

گاهی به نثر ...
گاهی هم به نظم...

نویسنده ی خوبی نیستم اما...گاه گاه،بی گاه ،تمرین نوشتن می کنم.

این "ثابت شدن ضرورت چیزی" مشکوک بود. شاید لازم بود بیشتر راجع به ان صحبت می کردیم...حیف که درش را تخته کردند!

شاید زمانی دیگر...