مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۰۴اسفند

وقتی به سه راهی رسید، دلش باران گرفت.

سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۸۸، ۰۳:۴۷ ق.ظ


این آقای فرمانده ست.



حواسم بهش بود.

کلافه بود.

همش میرفت یه جایی که هیشکی نباشه.

یه جایی که کسی نخواد بیاد دورش حلقه بزنه.

آخه انگار آهن ربا داره.



اینم نمونه اش. توی این حلقه یه نفر نشسته زیر پرچم. و اون یه نفر آقای فرمانده ست. وگرنه اونجا پرچم زیاد داشت برای حلقه زدن دورش.


با اینکه پاش بدجور اذیتش میکرد به هر بدبختی بود سیم خاردارها رو رد کرد.

اونطرف یه معبر بود که تا یه جاهایی شو میشد رفت و بعدشم گم میشد.

و یه دشت میموند و یه آسمون بی غل و غش.

اونور سیم خاردارا یکم قدم زد و نشست.

زانوهاشو گرفت بغلشو تا میتونست زل زد به ته دشت.

جرات نکردم جلوتر برم.

تا آخر آخرش همونجا نشست.

خیلی دلم میخواست بدونم توی دل آقای فرمانده چی میگذره.

خیلی دلم میخوایت بدونم این همه مدت چی میگفت.

چرا وقت برگشتن پشت قاب عینکش یه جفت چشم بارونی قایم کرده بود؟

من آقای فرمانده زیاد دیدم. ولی همشون سر این سه راهی خودشونو گم و گور میکنند یه جاو توی دل همشون سر این سه راهی بارون میگیره.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۲/۰۴
نرگس حسینی

نظرات  (۲)

سلام

هر کاری کردم نتونستم بازم جلوی خودمو بگیرم هزار بار گفتم ولی چرا بازم انگاری نمیشه !!!

تو هم نمیدونی اگه هم بدونی نمی تونی کاری کنی !!!مهم نیست ....فکر کن هیچ وقت مهم نبوده !!!



دلم برای توی بی معرفت یه ذره شده !!!



چرا همیشه دنبال لحظات ناب آدما می گردی
چشای بارون زده شون نگاه میکنی
دوست داری کی با خودت این کارو بکنه حالتو بگیره !@!!


بارونی بمون تا آبی بمونی !!
۰۵ اسفند ۸۸ ، ۱۰:۱۳ خودجنابعالی
به آینده فکر کن...
به فردا...
به لحظه ای که ما برسیم سر سه راهی...
یعنی سیم خاردارا رو رد میکنیم؟
اونور سیم خاردار چیزی هست که ماتش بشیم؟
دلی داریم که توش غوغا باشه؟
کسی هست که بخواد از حال و هوای دلمون با خبر بشه؟
اصلا دلی داریم که بارانی بشه....؟؟
اون روز دیگه فرمانده ای نیست که ازش بپرسیم اینجور موقعها باید چه کارکرد...
راستی اینجور موقعها چه کار باید کرد...؟!
الهی!
عجب المضطر بحق المضطر...





یه روز یه نویسنده همینجور شوخی شوخی یه گزارشی نوشته بود از روزی که آخرین آقای فرمانده ما رو ترک میکنه و میره پیش رفقاش.
تنم لرزید.

دفاع فقط تکنولوژی نیست.
به جای اون سوال دکتر که خواسته بود تاثیر اسلام رو بر معماری ایران بدونه حالا من یه سوال دارم. تاثیر اسلام ناب بر 8سال دفاع ایران چی بود؟
اونجا قاطعانه گفتم اسلام ایدئولوژیه و ربطی به تکنولوژی معماری نداره.
اما اینجا قاطعانه اعتراف میکنم اگر ایدئولوژی درستی نداشته باشی اگه همه ی دنیا هم باهات باشن ، اگه همه ی تکنولوژی ها و استراتژی های دنیا رم داشته باشی بازم یه جای کار میلنگه.
این حرف شاید برای من یه حرف باشه ولی میشه صحت شو از آقای فرمانده پرسید.
کاش بشه نگاه آقای فرمانده ها رو ، صدای گرفته ی آقای فرمانده ها رو ، قلب دریایی و پر زخم آقای فرمانده ها رو ثبت کرد که این گربه ی وطن همیشه یادش بمونه آقای فرمانده ها چه کردند..
دلم میگیره...
بغضم میگیره...
گریه م میگیره...

آقا مرتضی راست میگه ...
باید یه بلبل دیگه پیدا کرد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی