مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۱۴بهمن

در ادامه ی واژه یابی سود از لغت نامه ی دهخدا

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۹:۱۰ ق.ظ
سود سود. (اِ) در مقابل زیان و به عربی نفع گویند. (برهان ). پهلوی «سوت » ۞ (نفع، فایده )، ریشه ٔ اوستایی «ساو» ۞ (فایده بردن )، رجوع شود به نیبرگ ص 209، بلوچی «سوت » ۞ ، «سیت » ۞ . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نفع. فایده . ضد زیان . حاصل . منفعت . انتفاع . (ناظم الاطباء). نفع. فایده . مقابل زیان . (آنندراج ) : 
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه .

رودکی .

سخن کاندرو سود نه جز زیان
نباید که رانده شود بر زبان .

ابوشکور.

تکاپوی مردم بسود و زیان
بتا و مگر هر سویی تازیان .

ابوشکور.

کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید.

دقیقی .

بتن جامه بدرید و زاری نمود
همی گفت از این کار ناری چه سود؟.

فردوسی .

که بازاریان میوه دانند سود
کدیور بود مرد کشت و درود.

فردوسی .

گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی
کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی .

منوچهری .

نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم
ز آفتاب و مهمان سود ندارد هربی .

منوچهری .

دل برد و مرا نیز بمردم نشمرد
گفتار چه سود است که ورغ آب برد.

فرخی .

مایه نگاه می باید داشت و سود طلب کرد. (تاریخ بیهقی ). عاقبت کار بازنمودیم سود نداشت . (تاریخ بیهقی ). گرد عالم گشتن چو سود پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی ).
وام دم توست و بدین سود نیست
خویش دهی باز همی جز کلام .

ناصرخسرو.

بیداریت آن روز ندارد پسرا سود
دستت نگرد چیز مگر طاعت و کردار.

ناصرخسرو.

هر آن کس که نادان و بی رأی و بن
نه در کار او سود، نی درسخن .

اسدی .

همه کس پی سود باشد دوان
نخواهد کسی خویشتن را زیان .

اسدی .

نه از او میوه خوب و نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه .

سنایی .

اگر حاتم سخی بوده چه سودت دارد ای خواجه
تو حاتم گرد یک چندی بنه حاتم ستایی را.

سنایی .

بیچاره سوگند میخورد و سود نداشت . (کلیله و دمنه ). که زیان دیگران را دیده باشد و سود تجارب ایشان برداشته . (کلیله ودمنه ).
چو او بمیرد آنگاه مرثیت گویم
چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم .

سوزنی .

پند من است حلقه ٔ گوشش ولی چه سود
حلقه بگوش او نکند گوش پند او.

خاقانی .

صدرنگ بیامیزم چه سود که در تو
مهری که نبوده ست سرشتن نتوانم .

خاقانی .

ولیکن چه سود است کاین کار بود
تأسف ندارد دگر هیچ سود.

نظامی .

چه سود است مردن نشاید بزور
که پیش از اجل رفت نتوان بگور.

نظامی .

تا توانستم ندانستم چه سود
چونکه دانستم توانستم نبود.

عطار.

از وصف تو هر شرح که دادند محالست
وز عشق تو هر سود که کردند زیانست .

عطار.

از مایه ٔ بی سود نیاساید مرد
مار از دم خویش چیز نتواند خورد.

سعدی .

بد شد آخر چو اصل او بد بود
تخم بد در زمین نیک چه سود.

مکتبی .

برای ماست گر ایمان و کفر بخشد سود
خدای را چه که ما مؤمنیم یا کافر.

قاآنی .

|| ظفر و فتح . || ترقی . بهره . || ربا. مرابحه . (ناظم الاطباء). (اصطلاح فقه ) ربا که گرفتن زیادت است در قرض . مأخوذ از معنی اول است یا آنکه در اصل به معنی ربا است و بعد از آن به معنی مطلق نفع و فایده استعمال یافته است . (آنندراج ). || صحبت مسرت انگیز. || سور که جشن و شادمانی و میزبانی باشد. (برهان ). ضیافت . جشن . مهمانی و شادمانی و سور. (ناظم الاطباء).



سود سود. (ع اِمص ) مهتری . داوری . (ناظم الاطباء). مهتری . (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) ج ِ اسود به معنی سیاه . (غیاث ) (آنندراج ) :
تا بزاید در جهان جان وجود
بس نماید اختلاف بیض و سود.



سود سود. (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح کیمیا) اکسید سدیوم که حاصل میشود از خاکستر نباتات بحری . (ناظم الاطباء).


سود سود. (مص مرخم ، اِمص ) آسودن . زندگی کردن . مخفف آسود : من نیارم در جهان بی آب سودزآنکه زاد و بود من در آب بود.عطار(منطق الطیر).


سود سود. (ع مص ) مهتر شدن . (منتهی الارب ). مهتر گردیدن . (از ناظم الاطباء).
- ایام السود ؛ روزگار بدبختی و نامساعدی ومنحوس . (ناظم الاطباء).
- سودالاکباد ؛ دشمنان . (ناظم الاطباء).
- سودالبطون ؛ لاغر. (ناظم الاطباء).


سود سود. [ س َ ] (ع اِ) روی کوه هموار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سطح هموار و مستوی از کنار کوه . (ناظم الاطباء). || سنگریزه های سیاه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) خوردن آب که بر آن سواد بود. (آنندراج ). خوردن آبی را که زرد شده باشد. (ناظم الاطباء).


سود سود. [ س َ وَ ] (اِ) سبد و آن ظرفی است که از چوبهای باریک و نرم بافند. (برهان ). سبد. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ).


بی سود بی سود. ((ص مرکب ) (از: بی + سود) بی نتیجه . بی فایده . (یادداشت مؤلف ) :
بی سود بود هرچه خوردمردم در خواب
بیدار شناسد مزه از منفعت و ضر.

ناصرخسرو.

|| تباه . هدر. بی نتیجه و فایده :
زگفتار او شاه خشنود گشت
همه رنج پوینده بی سود گشت .

فردوسی .

چو دیدند کان کار بی سود گشت
بلنداختر و نام دارا گذشت .

فردوسی .

جهاندار بی سود بسیارگوی
نماندش ۞ بنزد کسی آبروی .

فردوسی .

- بی سود و زیان ؛ کاملاً بیفایده . (از یادداشت مؤلف ).
- کار بی سود ؛ کار بی فایده . بی حاصل و بی نتیجه و لغو :
اگر جان تو بسپرد راه آز
شود کار بی سود بر تو دراز.

فردوسی .

- گفتار بی سود ؛ سخن ناسودمند. سخن بی فایده :
بگفتار بی سود و دیوانگی
نجوید جهانجوی مردانگی .

فردوسی .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۱/۱۴
نرگس حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی