در حالات تار

دلم، اندیشه، دیده؛ هر سه، تار است
اگر خضر آب خورد و دائمی شد
مرا مضراب، آب روزگار است
ز بزم اهل دل «مشکاتیان» رفت
کنون سنتور گردون داغدار است
بزن یک زخمه بر زخم سهتارت
که آن زخمیترین، اندوهبار است
شکوفا کن ز دل صدها گل مفت
به آهنگی که سرشار از بهار است
چو خالی گشتی از انبوه اندوه
پس آنگه نوبت شعر و شعار است
بزن یک پردهای در مایه شور
که اخلاق جوان، شور و شرار است
رها کن غصه را آیینه دق!
دو روز عمر ما ناپایدار است
مونا لیزا صفت خنده بزن هی
که بدخُلق از خودش هم شرمسار است
«عبوسا قمطریرا» هست مذموم
ز مومن، ترشرویی برکنار است
زلال و صاف و پرجوش ار نباشد
نه چشمه، بلکه چشمی خشکبار است
ز «قبض و بسط» روحی، بسط خوب است
که قبضش آب و برقت را به کار است
همین موسیقی «همّ و غم» افزای
تو را چون مرکبی بس راهوار است
به هر یک از مقامات رفیعش
«مقام»ی سوی عرش کردگار است
***
.... دو صد افسوس، من تاری ندارم
ولی عینک چرا؛ چون چشم تار است
سه لاخ موی، کز این کله مانده است
مرا در حکم یک دانه سه تار است
به هر تارش زنم چنگی، صدایی
که برخیزد ز من، داد و هوار است
بزن ای جان من بر سیم آخر
که شعرت چون سه تارت، تار تار است!
رضا رفیع
دو روز عمر ما ناپایدار است
خیلی قشنگ بود.