مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۱ارديبهشت
دو هفته پیششب میلاد امیرالمؤمنین علیه السلامیکی از بچه بسیجی های فعال گردان گرافیکناباورانه راهی منزل آخرت شد.در وادی هنر،آن هم این روزها که حتی بچه بسیجی هاشغالباً درگیر کارهای سخیف و تیتر خبرگزاری ها هستند؛و نه مطالبات به حق رهبریجای چنین آدمهایی بسیار خالی ست.حالا بعد از گذشت این مدتوقتی بازخورد فوت این بنده ی خدا را توی صفحه های مجازی بچه های گرافیک بررسی میکنیمیبینی که فقط آهی کشیده ایم و ته دلمان سوخته است.بعضی دل سوختن هامحرک اند.موتور همت آدم را روشن میکنند.آدم را سر غیرت می آورند..اما خدا کندسوختن ها ماناز این جنس باشد.نه از جنس آن آه سردی که جز یأس چیز دیگری همراه ندارد.به هر حالآقای ما میتوانیم رفته.و این نبودنش، برای گردان گرافیک هنرمندان متعهد انقلاب سخت میگذرد.باشد که علم حرکت های ناب و خودجوش اوکه همه از عمق قلب او میجوشید،بر زمین نماند.که هنر جوششی است از سر بیخودی..
نرگس حسینی
۱۲ارديبهشت
گاهیپدر بودنبه فیزیولوژی ربط ندارد..گاهیبعضی زن هایک دنیا، پدر ند..استوار،با سایه ای سرشار از دلگرمی....شرح دیگری نیست...
نرگس حسینی
۰۳ارديبهشت
توی تقویم اعراببعضی ماه ها، حرام اند.یعنی خون ریختن در آنو جنگ در آنحرام است.قبل از تاریخ اسلام هم این ماه ها حرام بوده اند.ماه رجب،یکی از آن ماه هاست.حالا دیده اند رسیده اند به ماه حرامو هیچ کس روی برد شان حساب نمیکندو رکب اساسی خورده اند از رفقای غربی شاناین پا و آن پا میکنند برای آتش بس.هر چه بیشتر لفت ش بدهند،بیشتر در گندابی که ساخته اند غرق خواهند شد.به همان خدای کعبه قسم.شبکه افق یک نماهنگ کوتاهی پخش کرد سر شبی از صدای کودکان یمنی در پناهگاه ها...و من فقط به تو و این حجم عظیم غمی که بر سینه داری فکر میکردم...وقتش نشده بیایی مولای من؟!آیا هنوز زمانه ی ما به قدر ادراک ظهورت نرسیده؟!آیا اضطرار ما و زمانه ی ما به کمال نرسیده است؟!به ما رحم کن..بیا..هر چند ما بدیمتو ما را بدان مگیر..
نرگس حسینی
۰۲ارديبهشت
گاهی باید دوربینت را بگذاری زمینو بگذاری چشم ها ت بی هیچ واسطه ای پیرامونش را نظاره کندآن وقتخیلی چیزها دوباره به چشمت می آیند..و حتی برایت قابل لمس ترند..بعضی شان را حتی نمیشود نوشت..لااقل اینجا نمیشود..ولیمیشود خیلی حرف های دیگر را گفتاگر مجالی برای گفتو چشمی برای خواندنو قلبی برای ادراک ، هنوز، باشد....دیروز وقتی لابه لای بچه های ژیگول گوهردشت راه میرفتیباورت نمیشد که چشم هاشان تا این حد صاف باشد..اصلا حال و هوای عصرهای گوهردشت یا بوتیک های رنگارنگ، حتی به ضمیر کسی خطور نمیکرد..همه رفقای باکلاس و خوش تیپ، جمع بودند در مهمانی شهید مدافع حرم..و تو هرچه بیشتر چشمت میگشت،بیشتر می یافت..زن عکاس خوش تیپ، انگار که دوربینش کور شده بود..بس که چشم هاش باران بهاری میزد..دیوار انتظامات، پر از پسرهای خوش تیپی بود، که روی پا بند نبودند از فرط اشک...کاش قدر این قدرت نرم را بیشتر میدانستیم....عصرتوی همان خیابانکه صبح، قطعه ی دیگری شده بودبازنسیم دیگری جریان داشت..بچه های شهرهمانند که بودند..من دلخوشم به همین نسیم های کوتاه بهشتی..و یقین دارم به قدرت اقلیت..امابرای آنها که توی تجمع هایشان، چادر فله ای هدیه میکنند، هر شب غصه میخورم..کاشبه قدر بچه های کودکستان،فهم مراوده و ارتباط داشتند..
نرگس حسینی