۲۹خرداد
یه مدتیهاصلا حوصله ی هیچ چیز رو ندارم.قبلا که مشغول آمادگی برای آزمون نظام مهندسی بودم،فکر میکردم بخاطر اینه که مدام توی خونه دارم تمرین میکنم وطراحی میکنم، اینجوری م...بعد آزمون و قضایای مسخره ای که سر آزمون پیش اومد،حالا بازم خیلی حوصله م سر جا نیومده...نمیدونم..شایدم انگیزه مو برای یه سری فعالیت ها از دست دادم.چند روز پیشخونه ی یکی از بچه ها بودیم.از قضا پدرش کتابخونه ی عریض و طویلی داره که از هر موضوعی میتونی توش کتاب پیدا کنی...با هزار خواهش و تمنا، دو تا کتاب قطور ازشون گرفتم که بخونم..درباره ی معماری معاصر..شاید مظلومترین و ناشناخته ترین دوره ی تاریخی ایران،هم در معماری و هم در بقیه ی علوم ادواری،عصر معاصر باشه...از عصر قاجار تا امروز...در صورتی که شناخت این دوره،و تاریک و روشن های اون، میتونه به ادامه ی مسیر ما خیلی کمک کنه...و اصلا جز ملزومات مسیر ه..الا ای حالفعلا مشغول مطالعه، استراحت، زندگی روزمرهو آماده شدن برای ماه مبارک هستم.و اگر اندکی و بیشتر از اندکی،به فضای وبلاگ بی توجه م،مرا به بزرگی خودتان ببخشید..گاهی لازمه برای هرکسی، که به حال و احوال خودش سری بزنه..و توی دنیای خودش باشه..بدون اینکه بروز قابل لمسی داشته باشه..فعلااز همه کسانی که چشمشون رو گه گاهی به دل نوشت های من سپردن،تقاضای عاجزانه میکنم،که در این ایام پر از رحمت و برکت،برای دست های خالی و توشه ی نداشته ی آخرت م، خالصانه دعا کنند...که سخت به دعای شما محتاجم...رفتم که خار از پا کشممحمل ز چشمم دور شدیک لحظه من غافل شدمصد سال راهم دور شد