از سامرادالان دیوارهای بتنی را یادم هست..و سکوت عجیبی که لابه لای دیوارها رخنه کرده بود..گنبدی که ریخته بود و در حال بازسازی بود..مناره ای که به سجود آمده بود..و ضریحی که نبود..سادهبی آلایشمظلوم..و یک استکان چایی شیرین عراق..حلاوتی که تکرار نشد..و قلبی که جا ماند..و تنی که بی قلب برگشت..کاش خدا همه را همینجوری بی دل کند..تا شعاع دایره ی این عشق فراخ تر نشود،گره از کار ما گشوده نمیشود..