پدرمپسر خاله ای دارد بنام محمودکه وقتی به دنیا آمداز دست قابله افتاد و دچار ضایعه ی مغزی شد.محمود آدم بسیار جالبی ست..بچه که بودم توی ارتباط مان با محمود همیشه توی خوف و رجا بودیم..یکهو داد میزد سرمان..یکهو مهربان میشد..محمود دست با خیری دارد..هر سال عیدی که میرویم خانه ی خاله بادومی - خاله ی بابا، باغ بادام و گردو داشت، بچه از قدیم با این نام صداش میزدند... تا اینکه سر یک کینه ی قدیمی، یک نفر تمام باغات او را آتش زد...-من سعی میکنم حتما از دست محمود دشت اول سال م را بگیرم...آن دشت میشود برکت کیف پولم..و همیشه این دشت های اول سال محمود یک جاهای عجیب و غریبی خرج میشوند......توی حرم حضرت عبّاس علیه السّلام یک بخشی هست به اسم نذورات.توی اینجا به ازای مبلغی که توی صندوق میریزی،میتوانی کاشی حرم بگیری.ما هم که خیلی پول همراه مان نبود.کلا پول با خودمان نمیبردیم حرم.روز آخر بود و ما میخواستیم حتما از آن کاشی ها بگیریم.5تومان از هدیه ها را نگه داشته بودیم.کاشی که انتخاب کردیم میشد 6 تومان.هر چی نگاه کردم به کیف پولم هیچی توش نبود..پاک پاک...عین نوار قلب میت...!..یهو یاد دشت اول سال محمود افتادم...اون تنها پولی بود که همراهم بود..دو تا 500تومنی......دشت اول سال محمودنذر حضرت سقا شد....چه لیاقتی داره این محمود...