مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۹اسفند
یعنی هیچوقت اندازه ی امسالگذشتن یک سال را نفهمیده بودم..همش اتفاق های خارق العاده!یکی قشنگتر از دیگری!رکورد شکستم توی سوزاندن چادرهام!شدند چهار تا !!!همه هم همین امسال!گندش را در آوردم!آخری را همین چند ساعت پیش سوزاندم!حالا سال دارد نو میشودو من کم حواس،مانده ام بی چادر!!!واقعاً خوش گذشت!
نرگس حسینی
۲۶اسفند
باید که شیوه ی سخنم را عوض کنمشد شد، نشد دهنم را عوض کنم..آخر سالیحسابی حال و احوالم از دستم در رفته..باید خودم را هرس کنم..باید بعضی اضافه ها را ببرم..باید صاف کنم دلم را..باید صاف کند دلش را..بعضی وقتها باید خودت را مثل درخت هرس کنی،والا نمیشود درست رشد کرد..
نرگس حسینی
۱۷اسفند
از ظهر که آمدهدارد یک ریز غر میزند..فکر میکند وسیله ها هم مثل ما آدمند!سر دستمال و کمد و در و دیوار و هوا و هر چه فکرش را کنی غر میزند..!!گاهی وقتها باخودم فکر میکنم جای این همه انرژی که صرف غر زدن میکنداگر انرژی برای انجام آن کار گذاشته بود،تا حالا تمام شده بود..خانه تکانی ست دیگر..حالا مال ما فقط یه کمی طولانی تر از بقیه ست..
نرگس حسینی
۱۶اسفند
میگفتدل ، خانه خداست.آشغال های دلت را بریز دور..جا باز کن برای صاحب خانه..
نرگس حسینی
۱۶اسفند
خانه ام را دارم میتکانمتو برایم یک دستمال بیاور که اندکی هم لطیف باشدگوشه دلم انگارکمی از غبار سالهای پیش مانده..مجبور شوم شایددستمالت راباکمی اشک،نم دار کنم..بلکه بهتر تمیز شود..
نرگس حسینی
۱۴اسفند
دغدغه های تودغدغه های هر لحظه ی من است....دارم پیر میشوم ودغدغه هایم هنوز جوان مانده اند....جوان نه به معنای پر انرژیاینجا جوان به معنای خام است....آخرش همن شایدعمرمکفاف دغدغه هایم را ندهد..
نرگس حسینی
۱۳اسفند
از اینجا به بعدباید دلت راپای پیادهروانه میکردی..از اینجا به بعددلت بال بال میزد..از اینجا به بعدباید با چشمهای بسته میرفتی..همیشهاز آن سمتنسیم میوزید..نسیمی که تو رادیوانه میکرد..نسیمی کهاز کربلا میوزید..از این تابلوتا کربلاپیادهفقطیک ساعت و نیمفاصله است..محال استوقتی برمیگردیمدام به پشت سرت نگاه نکنی..محال استوقتی برمیگردیهمه ی دلت راتوی صندوقچه ی سینه اتهمراه بیاوری..محال استبتوانیبوی کربلا راانکار کنی..
نرگس حسینی
۱۲اسفند
مزد تمام این روزها راروز آخرصاف گذاشت کف دستم..آن هم وقتی هنوز عرقم خشک نشده..فقط از دلم گذشته بودکه کاش میهمان شهدای معراج میشدیم..کله سحرتلفن که زنگ زداز جایم پریدم..پشت خطآقای محمودیبا همان صدای دوست داشتنی همیشگی اشبه فرمان سیّد، همه مان را به خط کرد برای رفتن به معراج.خشکم زد.شنیده بودم حمید باکری هم بین شهداست..نمیدانم چند نفر از بچه ها میدانستندکه یکی از شوکولات پیچ های جلوشان ممکن استحمید باکری باشد..با اینکه سردار باقر زاده خبر رو تکذیب کردند،ولی بودن با شهدا کلا طعم دلپذیری داره..
نرگس حسینی
۱۰اسفند
نرگس حسینی
۱۰اسفند
حتماًباید39 روزمرا میبرد و می آوردتا آخرشوقتی فکر میکنمدیگر سفره جمع شدهوقتی فکر میکنمدیگر تمام شد؛بیایدو خیلی لطیفزیر گوش م،نجوا کند کهبیامیخواهم با تو صحبت کنم..بیابرایت یک دنیا حرف دارم..و منمات بمانمکه چقدر طول کشیدتا بفهمم که او تمام این بیست و چهار سالمنتظرم بودهکه حرف هایش رابشنوم..راست گفته اندکه این سفره همیشه گسترده است..باید فقط دعا کنیمروزی ما در آن باشد..چقدر دیر کرده ام..آخر سفرمربی اتوبوسیک قرآن ترجمه ی فولادوند هدیه داد به چند نفرمان.
نرگس حسینی
۰۴اسفند
وقتی مرا هل داد و چسباند به دیوار..باورم شد،اینجا،چقدر تنها هستم..بین حس ت و تکلیف توقتی قرار است انتخاب کنیخیلی سخت استکه تکلیف ت را انتخاب کنی..کندن خیلی سخت شده..حتی اگر هیچکس مانع نباشد..اماباید رفت..حالا اگر نرومهمیشهدیر خواهد بود..برای مادعا کنید..
نرگس حسینی
۰۳اسفند
همیشه نمیشود روی روش های معمول حساب کردبرای گذشتن از اروندباید از روش های غیر معمول استفاده کرد..باید خودم را برای والفجر 8 م آماده کنم...
نرگس حسینی